۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

چه مي پرسي از خوابهايم


چه از خوابهايم مي پرسي
مثل هيچكس نيستم !
 تا چشم گرم مي كنم
هي روياهاي  زرد
مي بارد
و هي بافه هاي گندم
و زنگوله هاي عتيقيِ
آويزان
به گردن بهار
و گُرده مي چرخانم
به سمت فانوس صبح
كه زير دندان سگ 
كوچه به كوچه
مي رود
و
جرينگ جرينگ جرينگ
در بزاق  آهن
سخت
و سنگين
هضم مي شوم
چه مي پرسي از كابوس هايم
 مثل هيچ كس نيستم !