چه از خوابهايم مي پرسي
مثل هيچكس نيستم !
تا چشم گرم مي كنم
هي روياهاي زرد
مي بارد
و هي بافه هاي گندم
و زنگوله هاي عتيقيِ
آويزان
به گردن بهار
و گُرده مي چرخانم
به سمت فانوس صبح
كه زير دندان سگ
كوچه به كوچه
مي رود
و
جرينگ جرينگ جرينگ
در بزاق آهن
سخت
و سنگين
هضم مي شوم
چه مي پرسي از كابوس هايم
مثل هيچ كس نيستم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر